محل تبلیغات شما

شهید مطهر



مطهری کیست؟
در ضمن اسناد و نوشته‏ ها و گزارش‏ های بسیاری از مأموران ساواک، آن‏جا که از ضرورت آشنایی با شخصیت و افکار و اندیشه‏ های استاد مطهری صحبت شده، از ایشان با این عبارات یاد می‏ شود: برابر سوابق موجود، نام‏برده بالا [استاد مطهری] یکی از ون افراطی. می‏ باشد که در جریان پانزده خرداد 42، به اتهام اقدام علیه امنیت کشور دستگیر و به مدت چهل روز بازداشت بوده است. یاد شده فوق، از آن پس همواره درصدد بوده که در فرصت‏ های مقتضی، اقداماتی بر علیه امنیت کشور دنبال نماید. مشارالیه از سال 42 تاکنون، متناوباً در جلسات مذهبیِ مختلف در تهران و شهرستان‏ها، مطالب تحری ک‏آمیز، گمراه کننده و اهانت آمیزی را در لفاف مسایل مذهبی و تاریخ اسلام بیان کرده و می‏نماید. از جمله اقدامات مشارالیه آن است که در سال 49، فعالیت دامنه داری را آغاز نمود تا ضمن افتتاح یک حساب بانکی و به دنبال تبلیغات مفصل در بالای منبر، از بین عناصر متعصب مذهبی، وجوهی را جهت کمک به فلسطینی‏ ها جمع ‏آوری کند».

جلوگیری از فراموشی نهضت اسلامی

پس از جریانات پانزدهم خرداد و به زندان افتادن استاد مطهری و آزادی ایشان، آن شهید نه تنها در ادامه دادن راه مبارزه کوتاه نمی‏
آید، بلکه مصمم ‏تر از همیشه، این راه را پی می‏گیرد. ایشان می‏ کوشد ضمن آشناسازی مردم به وظایف دینی و اجتماعی‏ شان، از به فراموشی سپرده شدن رهبران در بند نهضت، به ویژه امام خمینی رحمه‏ الله جلوگیری به عمل آورد. شهید مطهری در بهمن ماه سال 1342، در مسجد هدایت در این باره می‏ گوید: باید از امر به معروف و نهی از منکر کوتاهی ننماییم. باید از برادران دینی خود بخواهیم و به ایشان بگوییم که چه باید بکنند تا این که بتوانند از حقوق خود دفاع نمایند ما مسلمانان، باید رهبران واقعی خود را بشناسیم و بدانیم که چه شخصی در راه سربلندی اسلام و قرآن کوشش می‏نماید و باید کسانی که فرمان خدای بزرگ را کفر می‏دانند و برای آمال دنیوی خود قرآن و دین اسلام را لگد مال می‏ کنند، از بین خود طرد نماییم. اکنون نیز وقت باقی و کار از کار نگذشته. همه یک دل و یک زبان می ‏توانیم نیّات اسلام را برآورده سازیم و همه برای خلاصی رهبران بزرگ اسلام کوشش نماییم».

روشنگری در حال مبارزه
شهید مطهری، از اندیشمندانی بود که در کنار مبارزه با دشمن، از روشنگری و آموزش مردم و آشناسازی آن‏ها با معارف اسلامی و هدایت اخلاقی مردم غافل نمی‏ شد. به شهادت اسناد، اغلب سخنرانی‏ های ایشان، به یکی از این دو یا هر دو مقوله می‏ پرداخت.

به عنوان نمونه، در یکی از اسناد ساواک آمده است: آقای مرتضی مطهری، استاد دانشگاه، تحت عنوان انسانیت در مکتب علی، صحبت و در موارد آزاد ساختن خود از قید و بند نفس صحبت کرده و می‏گفت: استعمارگران غربی می‏ کوشند تا ما را در قید و بند اسارت نفس خود نگه داشته و حس آزادی خواهی و آزادی‏ طلبی را از ما سلب کنند. او پس از گفتن مطالبی، دانشجویان را به پاکی و دین‏داری دعوت نمود».

در یک مورد دیگر در گزارش ساواک آمده است: مرتضی مطهری، در حسینیه (ارشاد )حاضر شد و درباره ی اتحاد و یگانگی مسلمانان صحبت نمود و در پایان، اظهار داشت رؤسای جمهوری اسبق آمریکا، سعی داشتند بین کشورهای اسلامی اختلاف اندازند و گفته بودند مسلمانان باید روی ملیّت تکیه کنند، نه روی ایمان. همین موضوع ضربه بزرگی به اسلام و اسلامیان وارد کرد».

ساواک و شهید مطهری
در گزارشی از ساواک، پس از اشاره به فعالیت‏های مختلف استاد مطهری، به عنوان پیشنهاد و نتیجه ی بررسی‏ های فراوان آمده است: نتیجه ی حاصله از تجزیه و تحلیل اقدامات شیخ مرتضی مطهری، حاکی از آن است که یاد شده، از سال 42 تاکنون، همواره درصدد آن بوده که به انحای مختلف و با زیرکی خاص، به اقدامات ون افراطی در مخالفت با رژیم دامن زده و ضمن سخنرانی‏ های خلاف و از طریق فعالیت‏های جنبی، از جمله تألیف کتاب، عناصر متعصب مذهبی را نسبت به رژیم و انقلاب سفید، هرچه بیش‏تر بدبین نموده، و آنان را به سوی فعالیت‏های ضدامنیتی سوق دهد. پس از جلوگیری از تشکیل جلسات حسینیه ارشاد که قریب به اتفاق شرکت کنندگان آن دانشجویان دانشگاه ‏ها و مدارس عالی بودند، مشار الیه تصمیم گرفته که به سم‏پاشی‏ های خود در بالای منبر ادامه دهد و به این ترتیب، اگر این امکان را نداشت که دانشجویان را به حسینیه ی ارشاد بکشد، خود به دیدن آن‏ها رفت و از آن پس، با برنامه ‏ای پی‏گیر، در جلساتی که در مساجد و نمازخانه‏ های دانشگاه‏ها و مدارس عالی برقرار می‏ گردید، جهت دانشجویان این مراکز سخنرانی کرده است تا بتواند اقدامات سوء خود را دنبال نماید».

نقش ایمان در حفظ استقلال
از آن‏جا که رژیم شاه وابسته به سردمداران سرمایه ‏داری و استعمارگران بود، از سخنرانی‏ های روشنگرانه استاد مطهری در افشای ماهیت و نقشه‏ های استعمارگران و ترفندهای مختلف آن‏ها، بسیار نگران و بیم‏ناک می ‏شد. این نگرانی، در بسیاری از گزارش ‏های ساواک مشهود است. در سندی، از سخنرانی استاد مطهری در مسجد هدایت گزارشی تهیه شده و این موضوع به روشنی در آن به چشم می ‏خورد: شیخ مرتضی مطهری بالای منبر رفت و درباره ی توبه و ایمان به خدا صحبت کرد و گفت که باید از ایمان مثل جواهر مواظبت نمود. اگر غرب صنعت و پول دارد، کشور ما هم معنویات دارد. شما جوان‏ها فکر می‏ کنید خارجیان فقط در فکر بردن نفت و ذخایر زیرزمینی ما هستند، اما آن‏ها با معنویت شما نیز سر و کار دارند. وقتی که ملتی ایمان نداشته باشد، غالب شدن بر آن ملت آسان است و سپس درباره ی علت شکست اسپانیای مسلمان که بر اثر عیاشی ملت اسپانیا در زمان قدیم به وقوع پیوست، صحبت کرد».

یک مساله که خاطره ای است برای من از خاطراتی که با استاد داشتیم دراینجا ذکر می کنم. می دانید که از سال 50 تا سال 57 از لحاظ فکری سالهای پر بحرانی برای مردم و سالهای نگران کننده ای بر ای افرادی مثل ایشان بود.مجاهدین خلق در صحنه بودند و افکار انحرافی داشتند. معمولا در بعضی موارد آنها محور هم بودند و این باعث شده بود که خیلی از جوانها حالت انحرافی پیدا کنند و ایشان خیلی نگران بودند از طرفی چون من هم در میدان بودم ایشان نگران بودند که مبادا من هم طرز تفکر انحرافی پیدا کنم.

یک بار وقتی که من از زندان آزاد شدم ایشان جمله از من شنیده بود که ومن در یک بحث که با سران مجاهدین داشتیم موقعی که آنها رسما اعلام مواضع مارکسیستی کردند گفته بودم آنها مواقعی که دیدند ما دیگر آنها را تایید نمی کنیم پیش ما آمدند و گفتند : مگر شما ضد شاه نیستید؟ گفتیم : چرا. گفتند مگر شما ضد استثمار نیتسید؟ گفتیم چرا. گفتند خوب ما داریم علیه استثمار شاه می جنگیم و شما هم باید ما را تایید کنید. من گفتم ما با آن ضد استثماری که خدا نداشته باشد موافق نیستیمو ارزشی برای آن قائل نیستیم ما آن حرکت ضد استثماری و ضد شاهی را می پسندیم که در سایه تعلیمات الهی و با قبول خدا باشد و باز تعبیری که به آنها گفتم این بود که : ما هیچوقت مبارزه نمی کنیم که شاه برود و جایش استالین بیاید. با کسی هم که مبارزه کند تا استالین را به جای شاه بگذارد مبارزه می کنیم.

وقتی مرحوم مطهری این جمله را شنیده بودند خیلی خوشحال شده بودند و وقتی که من از زندان آزاد شدم ایشان به من گفتند که وقتی من شنیدم که تو این جمله را با صراحت گفته ای، دیگر خاطرم جمع شد که کسانی هستند که جلوی انحراف فکری را بگیرند.

اگر سری به دانشکده الهیات و معارف اسلامی(=دانشکده معقول و منقول در زمان طاغوت) بزنید و از آنجا یک راست به طبقه زیرین؛ جایی که محل نگهداری رسایل و پایان نامه های دانشجویی است بروید، با تورق سربرگها هر از چند گاه  عبارت "به راهنمایی: مرتضی مطهری" از جلوی چشمان شما عبور می کند که با حساب سرانگشتی، بر تارک صفحات ابتدایی تعداد معتنا بهی از پایان نامه ها از جمله 22 رساله دکتری(همچون شهیدان  بهشتی و  باهنر)، و  20 رساله کارشناسی ارشد به نحوی برجسته نشسته است.

عبارت یاد شده یاد آور حضور بیست و دو ساله استادی نام آشنا و فرزانه ای راز آشناست که هنوز هم صدای رسایش در گوشه و کنار کلاسهای این دانشکده طنین انداز است.

آن روزها بیش از 29 سال است که از ما دور شده اند اما در این دانشکده هنوز برخی از استادان، تصویر خاطرات آن روزها را با هزار آه و افسوس برای خود و دانشجویان قاب می گیرند.آن روز با خوشحالی زاید الوصفی عین ماجرا را برای پدر باز گفتم، اما او اصلا خوشحال نشد و وقتی با کمال ناباوری علت را پرسیدم آرام پاسخ داد: کاش می گفتی پدرم است.

آری!در سال 1331 دانشکده معقول و منقول وقت دانشگاه تهران بر آن شد تا از میان حوزویان فرهیخته عده ای را به صورت حق التدریس استخدام کند.به دنبال درج این آگهی در جراید آن روز, برخی از دوستان و آشنایان مصرانه از مرتضی خواستند که وی در آزمون ورودی این دانشکده ثبت نام کند.

او که فروتنانه می پنداشت هنوز برای تصاحب کرسی تدریس در دانشگاه اندکی زود است طبیعی بود که زیر بار نرود.

 اما سرانجام برادر دلسوزش با ثبت نام او دست مرتضی را در حنا گذاشت و این بهانه را از او گرفت.

روز آزمون که فرا رسید در میان ورقه های سیصد و چهار نفر داوطلب، تنها برگه امتحانی یک نفر بود که حیرت همه استادان برانگیخت.

حالا او باید در امتحان شفاهی، حضورا مصاحبه شود.

مرتضی که وارد شد همه به احترام او برخاستند. استاد فلسفه که نتوانسته بود شعف خود را پنهان کند زودتر از دیگران گفت:

آقای مطهری، امتحانات کتبی تو همه ما را به اعجاب واداشت. اکنون ببینیم در بخش شفاهی چگونه ای؟

آنگاه به طرح سوالی از کتاب منظومه ملاهادی سبزواری پرداخت.

مرتضی با تسلط و طمأنینه ای خاص نخست دیدگاه حکیم ملا هادی را تبیین کرد، آنگاه نگاه ابن سینا به مساله را تشریح کرد.سپس با گریزی به حکمت متعالیه و فلسفه ملاصدرا به طرح اشکالاتی چند از دیدگاه وی پرداخت.

هنوز دیدگاه نهایی خود را طرح نکرده بود که دست یکی از ممتحنان بالا رفت:

- آقای مطهری، لطفا دست نگه دارید! تکلیف ما چیست که نمره ای بالاتر از بیست نداریم که تقدیم شما کنیم.

نمره بیست از همین الان در پرونده شما درج می شود اما این به معنای پایان این گفتگو نیست.

خواهش بنده این است که اگر مایل باشید بحث فارغ از هر گونه نمره و آزمون ادامه یابد.

بعد از سپری شدن یک ساعت و نیم عبارت: احسنت! بهره بردم !» بود که به طور پیاپی بر زبان استاد فلسفه جاری بود.

او به عنوان معلم حق التدریس در آن دانشکده پذیرفته شد. و با تالیف کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم، حکم استادی ایشان صادر شد.

مرتضی که وارد شد همه به احترام او برخاستند. استاد فلسفه که نتوانسته بود شعف خود را پنهان کند زودتر از دیگران گفت: آقای مطهری، امتحانات کتبی تو همه ما را به اعجاب واداشت. اکنون ببینیم در بخش شفاهی چگونه ای؟

مرتضی اگر چه به اقرار دیگر استادان، بهترین استاد در تمام دوران این دانشکده بود اما هیچگاه به این عنوان اعتنا نداشت و همواره مفتخر بود که در کسوت ت خدمت می کند.

دکتر مجتبی مطهری فرزند استاد نیز بر این واقعیت صحه گذاشته با بازخوانی روزهای شیرین زندگانی در سایه پدر می گوید:

در زمان تحصیل یک روز یکی از سرشناسترین استادان که به ما درس زبان می گفت از من دریاره شغل پدرم پرسید و من با افتخار فراوان گفتم که او استاد دانشگاه تهران است.

آن روز با خوشحالی زاید الوصفی عین ماجرا را برای پدر باز گفتم، اما او اصلا خوشحال نشد و وقتی با کمال ناباوری علت را پرسیدم آرام پاسخ داد: کاش می گفتی پدرم است.

هر استادی در تدریس خویش، دست کم باید از دو ویژگی مهم برخوردار باشد:

1. ویژگی علمی؛
2. ویژگی اخلاقی.


ویژگیهای علمی» و اخلاقی» هر استادی لازم و موم یکدیگرند و هر یک بدون دیگری کاری عقیم و راهی ستَروَن است و البته برخورداریِ توأمان از این دو ویژگی نیز بس دشوار است:

بدین منظور، بر آن شدیم تا روش تدریس شهید مطهری رحمه ‏الله را به نظاره نشینیم و در این زمینه، نکته‏ هایی را گردآوری کنیم و از ویژگیهای علمی» و اخلاقیِ» آن استاد شهید در هنگام تدریس هایشان مُستفیض و مست فیض شویم. امید است که به خواست خدای سبحان و عنایات امام زمان علیه ‏السلام و توجهات کوثر قرآن علیه االسلام ، این نکته‏ ها مقبولتان افتد و در تدریس و کلاسداری به کارتان آید.شایان توجه است که تمامی این نکته‏ ها از کتاب جلوه‏ های معلمی استاد مطهری» برگرفته شده‏ اند.

الف. ویژگیهای علمی و روشی
هنر تشریح مطالب
یکی از استادان حوزه علمیه قم می‏ گوید: در یکی از جلسات درس علامه طباطبایی رحمه ‏الله پس از اینکه روی آیه‏ ای از قرآن بحث
شده بود، سؤالی مطرح شد که خود مرحوم علامه به آن سؤال جواب فرمودند. بعد از اینکه حدود پنج دقیقه مرحوم علامه مطلب را تقریر و تبیین فرمودند، استاد مطهری رحمه ‏الله همراه با تواضع حدود ربع ساعت با بیان جدیدتری همان مطلب را تشریح کردند. آن قدر جالب صحبت می‏کردند که همه سراپا گوش بودند. خود مرحوم علامه طباطبایی رحمه‏ الله شدیدا به حالت وجد و شوق در آمده بودند. این بود که علامه پس از شهادت استاد مطهری رحمه ‏الله فرمودند: با بودن مطهری در درس، می‏دانستم چیزی هدر نمی‏رود. و اگر تعبیر بدی نباشد من به حالت رقص در می ‏آمدم. در همان جلسه هم این حالت شادی و شعف زیاد در مرحوم علامه دیده می‏شد.(1)

احاطه علمی
یکی از شاگردان استاد مطهری رحمه ‏الله می‏گوید: ویژگی دیگری که به عقیده بنده از همه مهم‏تر است این بود که ایشان به موضوع بحث تسلط علمی داشتند، یعنی مطلب را خود فهمیده بودند.(2)

پختگی علمی
یکی از دوستان شهید مطهری رحمه‏ الله می‏گوید: استاد کم حرف می‏زد ولی پخته حرف می‏زد.(3)

و یکی از شاگردان استاد مطهری رحمه‏ الله می‏گوید: از نظر علمی باید بگویم استاد مطهری قبل از آنکه مسئله ‏ای را برای شاگرد مطرح کند، اول برای خودش پخته کرده بود، یعنی هرگز مسئله ‏ای طرح نمی ‏شد که برای خود ایشان کاملاً روشن نشده باشد. به همین دلیل هیچ گاه در برابر هیچ پرسشی، ایشان دچار لکنت زبان نمی ‏شد.(4)

جذب با مطلب
یکی از شاگردان استاد مطهری رحمه‏ الله می‏گوید: یکی از مهم‏ترین تفاوت هایی که میان استاد مطهری و بعضی دیگر بود، این بود که استاد با مطلب» جذب می ‏کرد و دیگران با بیان. البته بیان مهم است، اما اگر فقط بیان باشد زود می‏گذرد.(5)

درس استاد به گونه ‏ای بود که شاگرد وقتی پای درسش می‏ نشست، تمامی وجود استاد را می ‏پذیرفت.(6)

پیش مطالعه
ایشان پیش از حضور در کلاس مقیّد بود که به سبک همه اساتید حوزه در حدی که فرصت اجازه می‏ داد، از پیش، مطالعه کند و مطالب را در ذهن خود مرتب سازد.(7)

نو بودن مطالب
درس ایشان همیشه نو بود. استاد مطهری سعی می‏کردند مطالعه را قطع نکنند. اگر درسی را می ‏خواستند مطرح کنند به کتاب جدیدی که برخورد می‏ کردند مطالعه می‏کردند. ایشان به مجلات مختلف رجوع می‏ کردند، مخصوصا به اندیشه‏ های معاصرین بسیار توجه داشتند و همین خصوصیت، درس ایشان را نو می‏ ساخت.(8)

جهت دار بودن
درس و بحث ایشان غالبا و در اکثر قریب به اتفاق موارد، یک بحث جهت دار بود، یعنی شاگرد می ‏فهمید که این بحث به چه درد می‏خورد.(9)

تاریخچه بحث
ایشان قبل از ورود در اصل درس یک مقدمه تاریخی بیان می‏ کردند. با احاطه‏ ای که به اقوال گذشتگان داشتند، سیر تحول یک مفهوم را بیان می‏کردند و ریشه و سابقه مطلب را توضیح می‏ دادند تا شاگرد تصور نکند که این بحث مانند قارچی از زمین بدون سابقه سبز شده و بلکه بفهمد که در طول روزگار، این بحث چه سرنوشت و سرگذشتی داشته و از این طریق بتواند جای بحث را در تفکر امروزی مشخص کند.(10)

توضیح مقدمات
استاد در آغاز درس، مقدمات را به خوبی توضیح می‏ داد و مشخص می‏کرد که مطلب بر چه مقدماتی مبتنی است، و این خصوصیت باعث می‏شد که هنگام تدریس، اشتباهاتی در ذهن شنونده پیش نیاید. استاد مطهری می‏ کوشیدند چیزهایی را که موجب درهم آمیختگی فکری و اشتباه در مطلب می‏شود، نخست توضیح دهند، تا هنگام درس، استدلال به درستی جایگیر شود.(11)

طرز فکر صحیح
از مهم‏ترین خصوصیات ایشان، حساسیت فوق العاده نسبت به ارائه صحیح اندیشه اسلامی به جامعه بود.(12)

دور نشدن از بحث
مرحوم مطهری رحمه ‏الله در تدریس نیز همچون سایر جنبه‏ های زندگی‏ اش بسیار منظم و مقیّد به برنامه بود، در طول کلاس حتی المقدور از مطلب اصلی دور نمی ‏شد، و اگر احیانا مطلبی را بر سبیل استطراد بر زبان می ‏آورد، آن را به گونه ‏ای انتخاب می‏ کرد که با موضوع مورد بحث قرابت داشته باشد و در هر حال رشته اصلی بحث را رها نمی کرد و از ابتدا تا به انتها آن را به خوبی دنبال می‏کرد.(13)

تنظیم درس
یکی از شاگردان استاد مطهری رحمه‏ الله می‏گوید: ایشان در تنظیم شکل درس بسیار متبحر بودند که من کمتر کسی را مانند ایشان دیدم.(14)

موضوع احیاگری، که به عنوان تلاش برای بدعت زدایی از دین، زنده کردن و زنده نگاه داشتن فکر دینی است، از دیر باز مورد توجه دین شناسان و متفکران بوده است و همه‏ی ادیان جهان به نحوی آن را در تاریخ خود تجربه کرده‏اند. مقوله‏ی احیاگری در دنیای اسلام نخست در قالب حمایت از سنت در برابر بدعت آغاز گردید، به طوری که امام حسین علیه‏السلام هدف اساسی از قیام خویش را احیای سنت و نابودی بدعت اعلام کرد. پدیده‏ ی احیاگری در کشور ما دو خاستگاه متفاوت دارد؛ یکی جریان برخاسته از روشنفکری و دیگری جریان برخاسته از عالمان دینی.

استاد مطهری یکی از مهم‏ترین احیاگران و مصلحانی است که از جریان
عالمان سنتی برخاسته است. در این نوشتار، نگارنده کوشیده است تا توصیفی دقیق از احیاگری استاد مطهری و اصول و مؤلفه‏ های آن ارائه نماید. در این راستا ابتدا مقدمه ‏ای کوتاه در خصوص اهمیت و ضرورت احیاگری و پیشینه ‏ی آن عرضه شده است. پس از آن حرکت احیاگری اقبال، به عنوان کسی که احیاگری وی مورد عنایت و توجه استاد مطهری بوده است، تبیین، و در ادامه ارزیابی استاد مطهری از احیاگری اقبال ذکر شده است. نگارنده در بخش بعدی مقاله، که به توصیف و تبیین نظریه‏ ی استاد مطهری در خصوص احیای تفکر دینی اختصاص دارد، مباحثی مانند ابعاد احیاگری (احیای مفاهیم دینی، تأسیس کلام جدید و پاسخ به شبهات نو) اهداف احیاگری، نشانه ‏های احیاگری و آسیب‏ شناسی احیاگری را مورد بحث قرار داده است.

دین و دینداری باعث حیات انسان و جامعه می‏شود، چنان که خداوند متعال در قرآن کریم هدف از رسالت پیامبر صلی ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله را احیای انسان‏ ها می‏ داند: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» (انفال، 24)؛ یعنی ای کسانی که ایمان آورده ‏اید، زمانی که خدا و پیامبر شما را به چیزی که مایه ‏ی حیات شماست، فرا خواندند، دعوت آنان را اجابت کنید.

اما همین دین حیات بخش، ممکن است در گذر زمان در بستر تاریخ و اندیشه‏ ها و فهم‏ ها و آداب و رسوم و خلقیات مردمان، آلودگی‏ هایی (آشکار و نهان، محسوس و نامحسوس) پیدا کند؛ چیزهایی بر آن افزوده و چیزهایی از آن مغفول واقع شود؛ ابعادی از آن، چنان بزرگ شود که اصل و گوهر آن مورد غفلت واقع شود و گوهر مفاهیم اصلی آن چنان رنجور و ضعیف شود که از مجموعه ‏ی آن دین حذف شود. سرانجام، آنچه به عنوان دین در میان دینداران و جامعه ‏ی دینی رواج پیدا می‏کند، چیزی غیر از آن است که از ناحیه‏ ی خداوند متعال آمده است. در اینجاست که احیاگری دینی معنا پیدا می‏کند؛ یعنی زدودن غبار خرافه و بدعت و تحریف از چهره ‏ی دین و عنایت به جنبه‏ های مغفول و پیراستن زواید. بنابراین، احیاگری، مسبوق و از پی عارضه ‏ای است که نصیب دین می‏ شود و احیاگری در عرصه‏ ی احیاگری دینی با دو تشخیص مهم روبروست؛ تشخیص درد و تشخیص درمان. بدین ترتیب، اساس کار احیاگری را می‏ توان در دردشناسی» و درمان‏ گری» خلاصه کرد. از این روست که احیاگری و اصلاح‏گری بسی سخت و جان کاه، اما لازم و ضروری است و زاد و توشه‏ ی مناسب خود را می ‏طلبد.

بسیاری از احیاگران و مصلحان اجتماعی و ی مسلمان از این عوارض و دردها سخن گفته و احیاگری آنها نیز برای درمان دردها بوده است. اقبال لاهوری می‏ گفت تفکر اسلامی پانصد سال است که دچار رکود شده است (اقبال، بی‏تا، 10) و برای احیای آن، اجتهاد را تجویز می‏کرد.استاد مطهری وجود خرافات و بدعت‏ها و تحریف مفاهیم دینی را از جمله آفات جامعه ‏ی اسلامی می‏دانست، از این رو پیشنهاد می‏ کرد که فکر دینی ما باید اصلاح شود و اصول و مبانی مذهبی به صورت صحیح و واقعی خود به افراد تعلیم و القا شود. (مطهری، 1373 ، 144 ؛ همو، 1375 ، 48)

گرچه احیاگری و اصلاح گری امری سخت و دشوار است، اما لازم و ضروری است و زاد و توشه ‏ی مناسب خود را می ‏طلبد. اندیشمندان بزرگی، از ادیان و مذاهب مختلف جهان، را می‏توان برشمرد که برنامه‏ی اصلاح و احیای دین را سرلوحه‏ ی فعالیت خود قرار داده ‏اند، اما در این میان کسانی نیز بوده ‏اند که به بهانه‏ ی احیاگری و اصلاح طلبی، در جهت تخریب دین و گمراه ساختن دینداران قدم برداشته ‏اند. این امر موجب شده است که برنامه‏ ی احیاگری و اصلاح گری همواره در پاره ‏ای از ابهامات فرو رفته و آفاتی دامن‏ گیر آن شود. استاد مطهری قدس‏ سره در این زمینه می‏گوید:

بدیهی است که جنبش‏هایی که داعیه‏ی اصلاح داشته‏اند، یکسان نبوده‏اند. برخی داعیه‏ی اصلاح داشته و واقعاً هم مصلح بوده‏اند. برخی، به عکس،اصلاح را بهانه قرار داده و فساد کرده ‏اند. برخی دیگر در آغاز جنبه ‏ی اصلاحی داشته و سرانجام از مسیر اصلاحی منحرف شده‏ اند (مطهری، 1377 ، 11).

احیاگری چیست؟
احیای دین یعنی چه؟ مگر دین می‏ میرد که باید احیا شود؟ کسی که دین را احیا می‏کند، چه کاری انجام می‏دهد که به عملش احیای دین» اطلاق می‏کنیم؟ ممکن است برخی با استناد به آیه‏ی شریفه‏ی یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ» (انفال، 24)، ادعا کنند که ما در قبال حراست یا احیای دین وظیفه ‏ای نداریم؛ چرا که خداوند متعال خود در قرآن می‏ فرماید: إِنّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکْرَ وَ إِنّا لَهُ لَحافِظُونَ» (حجر، 9) یعنی ما خود از قرآن حفاظت می ‏کنیم. استاد مطهری برای رفع این شبهه می‏گوید:

ممکن است در ذهن‏ها بیاید که این معنا ندارد که ما بخواهیم دین را احیا کنیم، کار به عکس است، دین باید ما را احیا کند، ما نمی ‏توانیم دین را احیا کنیم. هیچ منافات نیست که هم دین محیی و زنده کننده‏ ی ما باشد و هم ما وظیفه داشته باشیم که محیی و زنده کننده‏ی دین باشیم. به علاوه، در تعبیرات دین، هر دو آمده است، هم ذکر شده است که دین محیی شماست، و هم دستورهایی رسیده، به صراحت یا به اشاره، که شما هم باید دین را زنده نگه دارید، باید این وظیفه را برای همیشه به عهده داشته باشید و متوجه باشید که باید دین را زنده نگه داشت و نگذاشت که دین بمیرد (مطهری، 1373 ، 130 و 131).

از دیدگاه استاد مطهری، احیاگری و اصلاح طلبی یک روحیه‏ ی اسلامی است و هر مسلمانی، به حکم این که مسلمان است، باید احیاگر و دست کم طرفدار آن باشد؛ چرا که احیاگری و اصلاح طلبی، هم به عنوان یک شأن پیامبری در قرآن مطرح شده و هم مصداق امر به معروف و نهی از منکر است، که از ارکان تعلیمات اجتماعی اسلام است (مطهری، 1377 ، 7).

تعریف آزادی
واژه آزادی‏» که برخی از نویسندگان آن را از واژه اوستایی آزاته‏» و یا واژه پهلوی‏» آزاتیه‏» دانسته ‏اند، در زبان فارسی در معانی متعددی از جمله عتق، حریت، اختیار، قدرت بر عمل و ترک عمل، قدرت انتخاب، رهایی، خلاص، آزادمردی، شادی، خرمی، خشنودی و رضا به‏ کار رفته است .

این واژه در زبان های مختلف به اشکال مختلفی استعمال می‏ شود . در زبان عربی، واژه ‏های حریت، اختیار، اراده مفهوم عمومی رها بودن را به اشکال مختلف و با تفاوتهای اندک بیان می‏ کنند . معادل دقیق واژه عربی حر» در عبری حور» و در سریانی حیر»است . در زبان لاتین واژه و در زبان فرانسه واژه بیانگر این مفهوم می‏ باشند . (بیات، 1380: 9)

برای آزادی تعاریف بسیار ذکر شده است . به گفته آیزایا برلین دویست تعریف تاکنون مطرح شده است . وجه به اشتراک بسیاری از تعاریف ذکرشده عدم موانع بر سر راه انتخابهای انسان است . آیزایا برلین در تعریف آزادی می‏ گوید: من آزادی را عبارت از فقدان موانع در راه تحقق آرزوهای انسان دانسته ‏ام‏» (برلین، 1368: 237)

در جای دیگر آزادی را به معنای عدم مداخله دیگران در کارهای فرد می‏داند: آزادی شخصی عبارت از سعی در جلوگیری از مداخله و بهره‏کشی و اسارت اوست‏ بوسیله دیگران؛ دیگرانی که هدف های خاص خود را دنبال می ‏کنند» (همان: 71و239)

الوسیوس: آزادمرد کسی است که در زنجیر نباشد و گرفتار زندان نباشد، و همچون برده از بیم مجازات در وحشت نباشد .» (همان: 238)

هابز: آزادمرد آن است که از انجام کاری که می ‏خواهد بازداشته نشود .» (همان: 239)

کانت: آزادی عبارت از استقلال از هر چیز - به‏ جز قانون اخلاقی - است .» (گرنستون، 1359: 30)

این گونه‏ گونی و تکثر در تعریف آزادی را می‏ توان معلول اختلاف اندیشمندان در دو حوزه جهان‏بینی به طور عام و انسان‏ شناسی به طور خاص داشت .

الف . حوزه جهان‏ بینی: بی‏شک، نوع نگرش آدمی به جهان هستی در تعریف آزادی و برداشتی که از آن دارد، مؤثر و هدایتگر است . اندیشمندی که آرا و تفکراتش بر یک جهان‏بینی الهی - دینی استوار است، آزادی و عدم آن را به گونه ‏ای همنوا و هماهنگ با جهان‏ بینی خود و مغایر با جهان ‏بینی مادی تفسیر می‏ کند .

شگفت نیست که گروهی از اگزیستانسیالیست‏ها بندگی خداوند و سر نهادن به اوامر و نواهی او را به معنی سلب آزادی بشر می‏ انگارند . چه اساسا خداوند در جهان‏ بینی اینان جایگاه و مفهومی ندارد . مکاتب اومانیستی که اصالت را به انسان داده و انسان‏ محوری را جایگزین خدامحوری کرده ‏اند، چگونه می ‏توانند دین‏ گرایی و بندگی حق را عین آزادی بدانند؟! طبیعی است که تعریف آزادی از دید نحله‏ های مادی‏ گرا که گستره و فراخنای این جهان باعظمت را در تنگنای ماده و خواص آن محدود می‏کنند، با آزادی از منظر اندیشمندان متالهی که هستی را مرکب از غیب و شهادت (عالم ماده و عوالم فراطبیعی) می‏ دانند، کاملا متفاوت است .

ب . حوزه انسان‏ شناسی: تعریف آزادی با تعریف انسان ارتباط تنگاتنگی دارد؛ چراکه متعلق آزادی خود انسان است . از این رو هر تعریفی از انسان در درک و برداشت از آزادی دخیل خواهد بود، بلکه بدون ارائه تعریفی از انسان، تعریف آزادی ممکن نخواهد بود . به دیگر سخن: هرکس که انسان را موجودی آزاد می‏داند، بیش از آن باید بداند که آدمی از چه چیز، در چه چیز و برای چه چیز باید آزاد باشد؛ و این خود مبتنی بر آن است که نخست ماهیت انسان، گوهر وجودی او و توانها و استعدادها و غایت نهایی آفرینش او را بشناسد . (دژاکام، 1377: 46)

شهید مطهری برای مفهوم آزادی، یک معنای سلبی که عبارت است از نبودن مانع، بیان می‏کند . یعنی اینکه انسان از هر قید و بندی که جلو رشد و تکامل و فعالیتهای او به سوی کمال را می‏ گیرد، رها باشد . [آزادی] یعنی جلوی راهش را نگیرند، پیش رویش مانع ایجاد نکنند . ممکن است‏ یک موجود زنده امنیت داشته باشد، عوامل رشد هم داشته باشد، ولی در عین حال موانع جلو رشدش را بگیرند . انسانهای آزاد، انسانهایی هستند که با موانعی که در جلو رشد و تکامل‏شان هست، مبارزه می‏کنند . انسانهایی هستند که تن به وجود مانع نمی‏ دهند .» (مطهری، 1372: 270)

استاد در کتاب جامعه و تاریخ‏» به نقل و نقد دیدگاه هگل و مارکس از آزادی پرداخته می‏ نویسد:

از نظر هگل و مارکس آزادی جز آگاهی به ضرورت تاریخی نیست . در کتاب مارکس و مارکسیسم از کتاب آنتی دورینگ تالیف انگلیس نقل می‏کند که: هگل نخستین کسی بود که رابطه آزادی و ضرورت را دقیقا نشان داد . از نظر او، آزادی همانا درک ضرورت است . ضرورت به همان اندازه نابیناست که درک نشود . آزادی در استقلال رؤیایی نسبت‏به قوانین طبیعت نیست، بلکه در شناخت این قوانین و در امکان به کار انداختن اصولی آنها در جهت مقاصد معینی است . این مطلب چه در ورود قوانین بیعت ‏خارجی و چه در مورد قوانین حاکم بر وجود جسمی و روان خود انسان صادق است .» (مطهری، 1372 ب: 377 - 379)

ایشان سپس در نقد این تعریف می ‏نویسد:

بدیهی است که این گفته‏ ها مشکلی را حل نمی‏کند . سخن در رابطه انسان با شرایط تاریخی است که آیا انسان حاکم بر شرایط تاریخی است و می‏تواند به آنها جهت‏ بدهد و یا جهت آنها را تغییر دهد یا نه؟

آیا بنا بر اصل تقدم جامعه بر فرد و اینکه وجدان و شعور و احساس فرد یکسره ساخته شرایط اجتماعی و تاریخی - مخصوصا شرایط اقتصادی - است جایی برای آزادی باقی می‏ماند؟ وانگهی آزادی همان آگاهی به ضرورت است‏» یعنی چه؟ آیا فردی که در یک سیل بنیان‏ کن قرار گرفته و آگاهی تامل دارد که ساعتی بعد سیل او را تا اعماق دریا فرو خواهد برد و یا فردی که از قله‏ های بلند پرت شده و آگاهی دارد که به حکم ضرورت قانون ثقل لحظاتی بعد قطعه ‏قطعه خواهد شد، در فرو رفتن به دریا و یا سقوط به دره آزاد است؟ بنا بر نظریه مادیت جبری تاریخی، شرایط اجتماعی مادی، محدود کننده انسان و جهت‏ دهنده به او و سازنده وجدان و شخصیت و اراده و انتخاب اوست و او در مقابل شرایط اجتماعی جز یک ظرف خالی و یک ماده خام محض نیست؛ انسان ساخته شرایط است نه شرایط ساخته انسان؛ شرایط پیشین مسیر بعدی انسان را تعیین می‏کند و نه انسان مسیر آینده شرایط را . بنابراین آزادی به هیچ‏وجه معنی و مفهوم پیدا نمی ‏کند . (همان)

مبانی آزادی

از مباحث‏ بسیار مهم درباره آزادی، بحث از مبانی آزادی است . نویسندگان و صاحب‏نظران درباره مبنا و اساس آزادی، به عنوان یکی از حقوق اساسی فرد، بحث‏های گوناگونی مطرح کرده‏اند: آزادی به عنوان یکی از حقوق اساسی فرد، بحث‏های گوناگونی مطرح کرده ‏اند: ازادی به عنوان فقدان مانع و رادع، آزادی به عنوان انتخاب، آزادی به عنوان قدرت و توان موثر و کارا، آزادی به عنوان انجام آنچه که فرد می‏خواهد و آزادی به عنوان خودکفایی و خوداتکایی، آزادی به عنوان انجام آنچه که فرد می‏ خواهد و آزادی به عنوان ارباب و صاحب اختیار خود بودن . این مفاهیم ازجمله مهم‏ترین برداشت‏ها از مفهوم آزادی است که بر اساس این برداشت ها و مبانی، آزادی به عنوان یکی از حقوق اساسی فرد به رسمیت ‏شناخته شده است .

این مفاهیم و برداشت های مفهومی از آزادی بر اساس مبانی خاص نظری و فلسفی بیان گردیده است؛ مهمترین مبانی نظری که متفکران به‏ ویژه غربی‏ها برای آزادی بیان کرده ‏اند، عبارتند از: آزادی بر اساس حق طبیعی و فطری، آزادی بر اساس اصل بی‏طرفی، آزادی بر اساس اصل برابری، آزادی بر اساس اصل استقلال فردی و آزادی بر اساس اصل کارآمدی و سودمندی .

هرچند که دیدگاه استاد مطهری درباره مبانی آزادی با دیدگاه اول یعنی توجیه آزادی بر اساس حق طبیعی و فطری، همگی و تا اندازه ‏ای سازگاری دارد، اما تفاوتهای اساسی این مبنای نظری دارد . استاد مطهری از سویی بر این مبنا تاکید می‏کند، اما به طور کلی مبانی نظری وی - که مبانی خاصی است - آزادی را هم به عنوان یک حق طبیعی و فطری و هم به عنوان یک حق الهی مورد بررسی قرار می‏دهد . از این رو، دیدگاه استاد مطهری ویژگی خاصی داشته و از این جهت‏با اندیشه ‏های غربی فاصله می‏گیرد که در ادامه توضیح می ‏دهیم . (لک‏زایی، 1381: 196 - 197)

1 . جبر و اختیار

به طور کلی، آزادی از دیدگاه شهید مطهری ارتباط وثیقی با مساله جبر و اختیار دارد؛ مساله جبر و اختیار ازجمله مسائل اساسی است که میان دانشمندان بالخصوص در قرن اخیر مطرح شده است . (مطهری، 1372 ب: 346) و دیدگاه های مختلفی درباره آن شکل گرفته است . جبر یعنی حتمیت و اجتناب‏ ناپذیری و به‏ اصطلاح فلاسفه ضرورت و وجوب که در مقابل اختیار و آزادی قرار می‏ گیرد . (مطهری، 1375: 0) ارتباط این مساله با آزادی از این جهت است که آیا انسان در انجام اعمال و رفتارهای خویش آزادی و اختیار دارد یا نه مجبور است؟»

از نظر استاد مطهری، مساله جبر و اختیار» را علاوه بر فلاسفه، روان‏شناسان و عالمای اخلاق و متکلمین و فقها و علمای حقوق نیز از جنبه‏ های مختلف مورد توجه و تحقیق قرار داده ‏اند . کثرت بحثها روی موضوع جبر و اختیار» موجب ابهام مخصوصی در مفهوم جبر و اختیار گشته و هر دسته‏ ای به حسب فهم و سلیقه خود از هریک از جبر و اختیار یک تعریف و تفسیر خاصی از آن‏دو ارائه داده‏ اند . اما از نظر استاد، با وجود این همه ابهام و اختلاف، یک ماده مشترک در همه این گفتگوها موجود است و آن اینکه همه خواسته ‏اند حدود آزادی انسان در عمل‏» را بیان نمایند و به عبارت دیگر خواسته ‏اند تعیین کنند که آیا انسان در اعمال خویش آزاد است‏یا آزاد نیست و اگر آزاد است این آزادی چگونه است .

ایشان پس از برشمردن مجموع راه هایی که بشر در مساله جبر و اختیار» پیش گرفته است، این نظریه محققین حکمای اسلامی را می‏پذیرد که نظام هستی نظام ضروری است و استثناپذیر هم نیست و در عین حال انسان در افعال و آثار خودمختار و آزاد است و حد اعلای آزادی برای انسان و موجود است و این اختیار و آزادی با ضرورت نظام هستی منافات ندارد .

ایشان هیچ ملازم ه‏ای بین قانون ضرورت علی و معلولی و مجبور بودن انسان قایل نیستند و همچنین هیچ نوع ملازم ه‏ای هم بین عدم ضرورت علی و معلولی و اختیار انسان هم نمی‏ بینند، بلکه مدعی‏اند که ضرورت علی و معلولی در مورد انسان با در نظر گرفتن علل و مقدمات مخصوص افعال و حرکات انسان موید اختیار و آزادی انسان است و انکار ضرورت علی و معلولی نسبت‏به افعال انسان موجب محدودیت و سلب اختیار و آزادی از انسان است، (مطهری، 1374 الف: 157 و 161 - 162)

بنابراین شهید مطهری گذشته از اینکه اصل علیت عمومی را قابل انکار و استثناپذیر نمی‏داند، منافات داشتن آزادی و اختیار انسان با این اصل را نمی‏پذیرد . همچنین ایشان قضا و قدر» را به گونه‏ای تعریف می‏کند که مانع آزادی انسان نیست . (مطهری، 1374 ب: 385)

مساله قضا و قدر» مساله‏ ای است که بیش از هزار سال است که حل شده که با آزادی بشر کوچکترین منافاتی ندارد، بلکه تنها با فرض خدا و قضا و قدر است که می‏توان دم از آزادی انسان زد . انسان به دلیل اینکه نفخ ه‏ای است الهی، می‏تواند از جبر طبیعت آزاد باشد . والا اگر انسان همین اندام است و اراده انسان قهرا زاییده همین حرکات اتم‏ها و غیره است، انسان جز مجبور» چیز دیگری نمی ‏تواند باشد .» (مطهری، 1373 ج: 216)

از نظر ایشان، ضرورت افعال و حرکات انسان در نظام هستی منافی با اختیار و آزادی انسان نیست؛ زیرا هر معلولی که ضرورت پیدا می‏کند به واسطه علت تامه‏ اش ضرورت پیدا می‏کند، افعال انسان نیز با پیدایش علل تامه آنها ضرورت پیدا می‏کنند . علت تامه فعل انسان مرکب است از مجموع غرایز و تمایلات و عواطف و سوابق ذهنی و قوه عقل و سنجش و موازنه و مال‏ اندیشی و قدرت عزم و اراده . و در نهایت چنین نتیجه ‏گیری می‏ کنند که پس درست است که هر فعلی از افعال انسان اگر محقق شد طبق ضرورت تحقق پیدا می‏کند و اگر ترک شد طبق ضرورت ترک می‏ شود ولی آن علتی که به تحقق آن فعل یا ترک آن فعل ضرورت داده همانا اراده و اختیار و انتخاب خود انسان است را چیز دیگر، و معنای این ضرورت در اینجا این است که افعال انسان به اختیار ضرورت پیدا می‏ کند و این ضرورت منافی با اختیار نیست، بلکه مؤید و مؤکد آن است . (مطهری، 1374: 164)

بنابراین، می‏ توان گفت: اختیارگرایی‏» و اعتقاد به اختیار در مقابل جبرگرایی، یکی از مبانی مهم فلسفی و کلامی آزادی‏» در اندیشه استاد مطهری به‏ شمار می‏ رود .

آزادی‏» از مهمترین مباحث فسلفه ی معاصر و یکی از مناقشه ‏انگیزترین بحث‏ های روزگار ماست که اهمیت ‏خود را در عرصه مقولات فرهنگی همچنان حفظ نموده است . بحث آزادی همیشه بحثی دل‏ انگیز و در عین حال خطرخیز بوده است؛ زیرا ابعاد پیچیده و تودرتوی آزادی و درهم تنیدگی و ربط استوار آن با دیگر مقولات و مفاهیم فرهنگی و فلسفی بر پیچیدگی و سختی درک و تلقی صحیح و دقیق آن می‏افزاید و عرصه مهم این مقوله والا و شکوهمند را لغزان و درشت ناک می ‏سازد .

در روزگار ما در دانش فلسفه ی بحث‏ های نوینی مطرح شده که در کنار مباحث رایج و کهن این دانش، مورد مداقه و ژرف‏ نگری پژوهشگران قرار گرفته است؛ با این حال بحث آزادی انواع، فواید و آفات آن همواره جایگاه ثابت‏ خود را در عرصه کاوش‏ های دانش ت، فلسفه ی و جامعه ‏شناسی ی حفظ کرده و روز به روز بر ارج، ضرورت و نیز گستره آن افزوده شده است .

امروزه مباحث و موضوعات بسیاری همچون: امنیت، استقلال، مصالح عمومی، عدالت، دموکراسی، ایدئولوژی، مشروعیت، قدرت شهروندی، حقوق بشر، نظم، خشونت، مدارا، تکثرگرایی، مدرنیته، جهانی شدن، جماعت‏ گرایی، لیبرالیسم، فمینیسم، سودگرایی، دنیاگرایی، محیط زیست و ده‏ها و صدها مقوله دیگر در فلسفه ی جدید مورد بحث و بررسی قرار می‏گیرد، ولی بی‏ شک هیچ ‏یک از حیث قداست اجتماعی و ضرورت انکارناپذیر آن جدای جامعه و تعالی آدمی، با مساله آزادی قابل قیاس نبوده و نیستند . (همتی، 1380 ب: 6)

گرچه مفهوم آزادی، جزو مفاهیم بدیهی محسوب می‏شود؛ لکن رسیدن به حقیقت آن، کاری بس دشوار و پیچیده است، چه ‏بسیار آدمیانی که در طول تاریخ شعار آزادی و آزادگی سردادند، ولی بعدها به وسیله همین مقوله به اسارت و برده‏ کشی دیگران پرداختند . چه بسیارند حزبها و گروهک هایی که جوانان ساده را به نام آزادی در دام خود افکنده و به انحراف کشانده‏ اند .

عده ‏ای از فیلسوفان، متکلمان و تمداران، برای کسب و تامین آزادی ملت‏های مختلف کوشش‏ های فراوانی داشته ‏اند؛ ولی با سوء استفاده ارباب ت از پول، آزادی انسانی به آزادی حیوانی و جنسی تبدیل گشت . (خسروپناه، 1380: 157)

در این مقاله برآن هستیم که به تبیین دیدگاه استاد مطهری (ره) در مورد آزادی، انواع آن، نسبت دین و آزادی، و حدود و ثغور آن و . بپردازیم . قبل از پرداختن به مفهوم آزادی و انواع از نظر شهید مطهری، دیدگاه ایشان را در مورد ارزش آزادی از منظر درون دینی و برون دینی‏» تبیین می‏کنیم .

ارزش آزادی از منظر درون ‏دینی و برون ‏دینی
از نظر شهید مطهری، آزادی، عنصری حیاتی در جامعه بشری است . ایشان گروهی از انسانهای گذشته را که می‏ توانستند در جلوی تکامل تاریخ بایستند یا به تکامل تاریخ کمک نکنند و آسایش فردی را برای خودشان برگزینند ولی این کار را نکردند و آزادند و به اختیار خود در راه تکامل تاریخ فداکاری کردند، قابل ستایش، تعظیم و تجلیل می‏داند؛ (مطهری، 1377: 15) ؛ چراکه آزادند راه خود را برگزینند .

به باور استاد، آزادی یکی از بزرگترین و عالی ترین ارزشهای انسانی و به تعبیر دیگر، جزء معنویات انسان است (معنویات انسان یعنی چیزهایی که مافوق حد حیوانیت اوست). آزادی برای انسان ارزشی مافوق ارزشهای مادی است . انسانهایی که بویی از انسانیت‏ برده ‏اند، حاضرند با شکم گرسنه و تن و در سخت‏ترین شرایط زندگی کنند ولی در اسارت یک انسان دیگر نباشند، محکوم انسان دیگر نباشند، آزاد زندگی کنند . (مطهری، 13 الف: 48)

و نیز می‏ گویند: انسانها با اراده خودشان و اختیار خودشان با طرح‏ ریزی خودشان برای جامعه‏ شان راه تکامل جامعه را انتخاب کرده‏ اند و جامعه را جلو برده‏ اند .» (مطهری، 1373 د: 259 - 265) استاد مصیبت تمدن اخیر را ایجاد محدودیت‏ های اجتماعی مخصوصا محدودیت در آزادی فکری می‏داند و تبلیغات مکرر رسانه‏ ها را عامل مسخ انسانها و ازخود بیگانگی آنها معرفی می‏کنند . (خسروپناه، 1380: 160) ایشان علاوه بر ارزش و اهمیت آزادی از نگاه برون‏ دینی به اهمیت آن از منظر درون‏ دینی نیز پرداخته ‏اند.

به نظر شهید مطهری، یکی از اهداف انبیا آزادی‏» است . در نص قرآن مجید، یکی از هدف هایی که انبیا داشته‏ اند این بوده است که به بشر آزادی اجتماعی بدهند؛ یعنی افراد را از اسارت و بندگی و بردگی یکدیگر نجات بدهند .» (مطهری، 1372 الف: 16 - 17) ایشان با اشاره به آیه شریفه قل یا اهل الکتاب تعالوا الی کلمه سواء بیننا و بینکم الا نعبد الا الله و لا تشرک به شیئا و لا یتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله‏» (آل عمران: 64)، در توضیح جمله دوم آیه می‏ گویند: اینکه هیچکدام از ما دیگری را بنده و برده خودش نداند و هیچ‏کس هم یک نفر دیگر را ارباب و آقای خودش نداند؛ یعنی نظام آقایی و نوکری ملغی . نظام استثمار، مستثمر و مستثمر ملغی . نظام لامساوات ملغی . هیچ‏کس حق استثمار و استبعاد دیگری را نداشته باشد .» (همان)

آزادی در قرآن از منظر استاد دارای چنان جایگاه والا و ارزشمندی است که در رتبه ایمان و اعتقاد به خدا قرار می‏گیرد و به همین خاطر قرآن از آن دفاع می‏کند . از نظر اسلام، اعتقاد و ایمان به خدا مساوی است‏با اینکه انسان آزاد و مختار باشد . آزادی به معنای واقعی، گوهر انسان است . قرآن کریم . از آزادی نیز سخت دفاع می‏کند: هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا× انا خلقنا الانسان من نطفه امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعا بصیرا× انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا» (دهر: 1 - 3) . یعنی او آزاد است؛ می ‏خواهد راه صحیح را انتخاب کند و می‏خواهد راه کفران نعمت را انتخاب کند .» (مطهری، 1374 ج: 526)

ایشان علاوه بر ذکر آیات و ادله درون دینی درباره آزادی، به ذکر نمونه ‏هایی از تاریخ و سیره نبوی (ص) و سیره ائمه اطهار (ع) می‏ پردازد که در اینجا به چند نمونه از آنها اشاره می‏ کنیم . به عنوان نمونه، نامه امام علی (ع) به امام حسن (ع) می‏ باشد که فرمود: و اکرم نفسک عن کل دینه . و لاتکن عبد غیرک فقد جعلک الله حرا» (جان و روان خودت را گرامی بدارد و از کار دنی و پست و از هر دنائت و پستی محترم بدار . هرگز بنده دیگری مباش؛ زیرا خدا تو را ازاده آفریده است .» (مطهری، 1373 الف: 350 - 351)

نمونه دیگر، آزادی دادن و سلب نکردن اراده و اختیار پیامبر از دخترانش در انتخاب همسر می‏ باشد که شهید مطهری در کتاب نظام حقوق زن در اسلام‏» آن را نقل کرده است . (مطهری، 1379 الف: 89)

از نمونه‏ های دیگر آزادی در اسلام، مساله زهد می ‏باشد که به تعبیر استاد مطهری، آزادی و آزادگی یکی از فلسفه ‏های زهد است که میان این دو (زهد و ازادی) پیوندی کهن و ناگسستنی برقرار است . (رک: مطهری، 1378 الف: 243)

در اینجا ممکن است اشکالی مطرح شود و آن اینکه کسانی که با نام آزادی خو گرفته اند و از هر چیزی که بوی محدودیت‏ بدهد فرار می‏ کنند، چنین تصور کنند که تقوا هم یکی از دشمنان آزادی و یک نوع زنجیر است‏برای پای بشر .

استاد مطهری در پاسخ به این اشکال می‏ فرمایند: تقوا محدودیت نیست، مصونیت است . آن‏وقت می‏توان نام محدودیت روی چیزی گذاشت که انسان را از موهبت و سعادتی محروم کند، اما چیزی که خطر را از انسان دفع می‏ کند و انسان را از مخاطرات صیانت می‏کند، او مصونیت است نه محدودیت . تعبیر به مصونیت ‏یکی از تعبیرات امیرالمؤمنین است که می ‏فرماید: الا فصونوها و تصونوا بها» (نهج‏البلاغه: خطبه 9) . یعنی تقوا را حفظ کنید و به وسیله تقوا برای خود مصونیت درست کنید . ایشان تعبیری بالاتر از این هم دارد که نه ‏تنها تقوا را محدودیت و مانع آزادی نمی‏ داند بلکه علت و موجب بزرگ آزادی را تقوای الهی می‏ شمارد . در خطبه 228 می‏ فرماید: تقوا کلید درستی و اندوخته روز قیامت است، آزادی است از قید هر رقیت، نجات است از هر بدبختی، تقوا انسان را به هدف خویش می‏ رساند و از دشمن نجات پیدا می‏ کند و به آرزوهای خویش نائل می‏ گردد . (رک: مطهری، 1373 ب: 28 - 29 . 1378: 2)

استاد مطهری پس از متذکر شدن به این نکته که در زمان ما کلمه آزادی‏» جایگاه بسیار عالی و رفیع و مقدسی را اشغال کرده و احترام فوق ‏العاده‏ ای پیدا کرده است، درصدد پاسخ‏گویی به این سؤال هستند که: آیا آزادی در حقیقت و واقع همین مقدار ارزشی که بشر به آن می‏دهد و ان را بالاترین نعمت ها می‏داند و یکی از مقدس ‏ترین مقدسات خود می‏ شمارد، همین مقدار ارزش را دارد یا ندارد؟

جوابی که ایشان به این پرسش می‏ دهند هم بله هست و هم نه؛ از یک نظر اگر به آزادی نظر بکنیم می‏ بینیم این همه ارزشی که به آن داده‏ اند استحقاق آن را ندارد، بیش از اندازه برای آن ارزش قائل هستند . ولی از دیدگاه دیگر که نگاه بکنیم می‏ بینیم حق داشته ‏اند که این همه مقام آزادی را بالا ببرند . اما دیدگاهی که از آن دیدگاه آزادی این ارزش را ندارد این است که معنا و حقیقت آزادی جز نبودن سد و مانع برای تجلی فکری و عملی بشر چیزی نیست . می‏ گوییم بشر آزاد آفریده شده است و باید آزاد زندگی کند یعنی افراد دیگر در مقابل تجلیات فکری و عملی او مانعی ایجاد نکنند و حتی بالاتر، فکر و عمل او را در خدمت‏ خود نگیرند . ولی اصل خود آزادی که فلاسفه تعریف کرده‏ اند، به معنی نبودن قید و نبودن مانع و سد در جلو تجلیات فکری و عملی بشر است . وقتی که معنی آزادی نبودن مانع است پس آنقدر ارزش زیاد ندارد؛ برای اینکه یک موجود بیش از آن اندازه که احتیاج به عوامل منفی دارد احتیاج به عوامل مثبت دارد . ولی وقتی که از یک دیدگاه دیگر نگاه می‏ کنیم و ببینیم بشر حق داشته است و حق دارد برای آزادی این همه ارزش قائل باشد . آن حق از این ناحیه است که آزادی آن نعمتی است که بشر آن را از هر نعمت دیگری کمتر داشته است؛ یعنی عوامل مثبت ترقی و تجلی و تکامل بشر همیشه به نسبت، بیشتر وجود داشته‏ اند و وجود دارند تا این عامل منفی که همیشه ضدش یعنی مانعش وجود دارد، و بشر هر نعمتی را که کمتر داشته باشد و کمتر به دستش آمده است‏برای آن ارزش و اهمیت‏ بیشتری قائل است . این همه که دنیا برای آزادی ارزش قائل است و مقامش را بالا می‏برد برای این است که عامل ضدآزادی زیاد بوده است .» (مطهری، 1380: 100 - 101)

هنوز انقلاب در مراحل اولیه خود بود و می رفت که موج خون و خشم و آتش همه جا را فرا بگیرد. به قصد دیدار از آیت الله خزعلی و برای تبریک و تسلیت به او به خاطر شهادت فرزندش حسین، به تهران آمدم و به ملاقات او رفتم.

معلوم
شد که استاد شهید نیز قصد دیدار از ایشان را دارد. به توصیه جناب آقای خزعلی و عشق باطنی خویش نشستم تا ایشان از راه رسیدند. از انعکاس مسائل ایران در خارج و تحرک جدید در منطقه و اوج قدرت امام و امدادهای غیبی و الهی سخت شادمان بود و به پیروزی بسیار امیدوار. از من پرسید: شما چه خبر دارید؟

من در جواب گفتم که دیشب جزوه ای را دیده ام از گروه فرقان که به
نظر ابتدایی احساس کردم، مسائلی پر از انحراف و خطا را در عباراتی زیبا و جذاب به خواننده تلقین می کند. قبل از پایان گرفتن سخن من با نگرانی و عجله گفت: من هم این جزوه را دیده ام. شماره دوم از مجلات این گروه ناشناخته است.

سپس اشاره ای به تک تک مقالات کرد و به ذکر نکاتی ظریف و اشکالاتی بین
مطالب جزوه پرداخت. در پایان رو به آقای خزعلی کرد و گفت: خطری که امروز اسلام را تهدید می کند تنها آمریکا و شوروی نیست؛ خطر مهم و حساس، خطر تحریف و تفسیرهای منحرفانه از احکام اسلام است که به نام اسلام مترقی و با روح روشنفکرانه از آن می شود. خطر اصلی را باید در این گروه و امثال آن دید که از حرکت ناب مردم و رهبری آن سوء استفاده می کنند و به تبلیغ و توسعه افکار و انظار خویش می پردازند.



نقل کننده: شهید سیدحسن شاه چراغی

1-امام خمینی:
مطهری که در طهارت روح و قوت ایمان و قدرت بیان کم نظیر بود مفت و به ملا اعلی پیوست لکن بدخواهان بدانند که با رفتن او شخصیت اسلامی و علمی و فلسفی اش نمی رود.

.تسلیت در شهادت مردی که در اسلام شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن بی نظیر بود.»

2-علامه طباطبایی ره
به یاد یک شخصیت علمی و فلسفی که با درگذشت خود دنیایی را غرق اسف و جهان فضل و دانش را با از میان رفتن خود عزادار نمود.مرحوم مغفور مطهری که دانشمندی بود متفکر و محقق دارای هوش سرشار و فکری روشن و ذهنی واقع بین. تألیفانی که از خود به یادگار گذاشته و تحقیقاتی که در اطراف مقاصد علمی و برهانی نگاشته و در لابلای کتاب هایش به چشم می خورد.اعجابآور.

3-آیت الله ایدام ظله»
آقای مطهری در پیروزی این انقلاب بلکه در به وجود آوردن این انقلاب هم نقش بسیار داشتند.

مرحوم مطهری جزو شخصیت ها و پیش روان کاروان تقریب و دانشجو بود که با قوت و صلابت شخصیت علمی اش،مخاطبان خودش را متواضع کرده بود.

4-دکتر سروش

مرحوم مطهری با این دوشریعتی و بازرگانیک تفاوت عمده داشت و آن اینکه آشنایی او با فلسفه شرق و با ریشه های تفکر مشرق
زمین،بسیار عمیق تر از این هر دو بود البته یک تفاوت دیگر هم با این ها داشت و آن اینکه به منابع فرهنگی مغرب زمین دسترسی اول نداشت ولی به شهادت همه کسانی که با ایشان در زمینه های فلسفی و فکری کار کرده اند.از طریق همین ترجمه ها و همین آثاری که توسط مترجمین از مغرب زمین به کشور ما رسیده بود چنان خودش را به آن سرچشمه ها نزدیک کرده بود و چنان از درک تیزبینانه و هوشمندانه ای نسبت به آراء دیگران آشنا بود که گاهی تعجب انگیز بود.

5-مهندس میر حسین
ایشان هم فردی بود از ت برخاسته،مجتهد و آگاه به علوم اسلامی و از سوی دیگر یک استاد دانشگاه بود. خطرهای آینده را خوب پیش بینی می کرد .در مورد شهید مطهری معتقد به یک استثنایی هم هستم.

6-آیت ا.مشکینی
ایشان یک اسلامشناس و درک کنندهء اسلام راستین بود و چون عقاید و عمل و اخلاق و روش و فروع را خوب درک می کرد.قهرا عده ای با مرحوم مطهری مخالفت داشتند و حد اقل سه تیپ با ایشان مخالفند:تیپ اول مادیون ضد الهیون.تیپ دوم آقایان التقاطی.و تیپ سوم  ملی گرایان.

آثار شهید مطهری
بیش از شصت اثر جاودان از شهید مطهری به جای مانده است.استاد هفت از نگارش این کتاب ها و مقالاتش را اینگونه بیان می کند:این بنده از حدود بیست سال پیش که قلم به دست گرفته مقاله یا کتاب نوشته ام تنها چیزی که در همه نوشته هایم آن را هدف قرار داده ام حلّ مشکلات و پاسخگویی به سؤالاتی است که در زمینه مسایل اسلامی در عصر ما مطرح است.

پی نوشتها:

1-لمعاتی از شیخ شهید،ص 44.

2-همان،ص 46.
3-همان،ص 27.
4-مطهری مطهر اندیشه ها،ج 2،ص 760.
5-همان،774.
6-همان،ص 775.
7-همان،ص 90،689
8-مقدمه عدل الهی،ص 8.


آقای غلامرضا کریمی راننده استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری پس از گذشت حدود 38 سال از آخرین باری که راننده استاد شهید مطهری بود، با حالتی حسرت آمیز از آن 6 سال همراه بودن با استاد سخن می گوید.

آقای غلامرضا کریمی راننده استاد شهید آیت الله مرتضی مطهری در سال‌های 1349 تا 1355 پس از گذشت حدود 38 سال از آخرین باری که راننده استاد شهید مطهری بود، با حالتی حسرت آمیز از آن 6 سال همراه بودن با استاد سخن می گوید و البته بر این نکته تاکید می‌کند که روح آن شهید والا مقام را شاهد و ناظر زندگی خود می‌بیند.

 آن چه در ادامه می‌خوانید چکیده ای خواندنی از این گپ و گفت درباره چگونگی آشنا شدن ایشان با شهید مطهری و ذکر خاطراتی جذاب از سیره زندگانی آن معلم شهید است.

*عمر مفید 6 ساله!
با کمال افتخار می گویم آن 6 سالی که (از سال 49 تا 55) بنده راننده حاج آقا (استاد مطهری) بودم بهترین دوره زندگی من بوده است. آن موقع جوانی 19 ساله بودم که خداوند این توفیق را به من عنایت کرد که با یکی از بزرگترین مردان معاصر این آب و خاک آشنا شوم.بعد از گذشت این همه سال آرزوی بزرگ زندگی ام این است که ای کاش دوباره آن روزها برایم تکرار می شد و اینکه هیچ گاه هم تمام نمی شد! باور کنید احساس و باورم این است که عمر مفید من همان 6 سالی بود که در خدمت استاد مطهری بودم.

*بزرگترین معلم همه عمر
از این حیث بدون اغراق باید بگویم، استاد مطهری بزرگترین معلم در طول زندگی ام بود و رفتار صمیمانه و حکیمانه آن بزرگوار با افراد مختلف به ویژه خانواده و فرزندان خود در زندگی من الگویی تمام عیار از نوع مواجهه با افراد به خصوص خویشان و نزدیکان بوده است. اساسا شهید مطهری معلمی بود که هر کس در حد فهم و درک خود می توانست از سیره زندگانی ایشان درس های زیادی بگیرد.

*هر دو هفته یکبار به قم می‌آمدیم
آن چند سالی که در محضر استاد بودم به خوبی به یاد دارم، هر دو هفته یک بار، روزهای پنجشنبه‌ به قم می‌آمدیم چرا که استاد در این روز خاص، جلسات درسی در این شهر مقدس داشت.خب اوایل، کلاس‌های ایشان در قم در حوزه برپا می‌شد، اما به تدریج این جلسات در یکی از مساجد شهر برگزار شد و انصافا هم جمعیت زیادی از درس ایشان بهره لازم می‌برد. معمولا در این یک روزی که در قم بودیم یا به منزل حاج آقای قرائتی می‌رفتیم یا در منزل دو سید که متاسفانه اسمشان را به یاد ندارم، ست داشتیم. یکی از ویژگی های برجسته رفتاری شهید مطهری این بود که ایشان خیلی دوست داشت که وقتی در قم هستیم حتما به منزل طلبه‌ها برویم و حتی الامکان نیز در منزلی اقامت داشته باشیم که به دور از تشریفات بوده و ساده و صمیمی باشد. البته استاد در زمانی که در قم بودیم گاهی به منزل حاج احمد آقا ( فرزند امام) و بیت امام (ره) هم سری می‌زد و جویای احوال می شد.

*صمیمیتی بی نظیر با طلاب
به همین مناسبت لازم است در این جا به نکته‌ای مهم اشاره کنم و آن این که حاج آقا (شهید مطهری) عمیقا طلبه‌ها را دوست داشت و به مراتب بیش از دانشگاهی‌ها با طلاب راحت و صمیمی بود. البته ایشان با اقشار مختلف مردم اعم از پزشکان و بازاریان و ون و دانشجویان جلسات و مراوداتی داشت، اما با این همه نوع ارتباط ایشان با طلاب و اهل علم از جنس دیگری بود. اولین بار که خدمت ایشان رسیدم بنا بر این بود تا زمانی که استاد در دانشکده (الهیات دانشگاه تهران) حضور دارد و بعد از آن به منزل مراجعت می نماید، یعنی حول و حوش ساعت 5 بعدازظهر به عنوان راننده در خدمت ایشان باشم، اما به جهت علاقه ای که به استاد داشتم، خودم خواستم که شب را هم در منزل ایشان بمانم و چون آن موقع مجرد بودم از این جهت مشکلی نبود. استاد مطهری هم پس از م با خانواده رضایت دادند که من در یک اتاقی در کنار پارکینگ منزل بمانم. استاد به تداوم جلسات انس با اقشار گوناگون مردم اهمیت زیادی می داد. از همین رو صبح های جمعه با پزشکان جلسه داشت و مدتی هم این جلسه درمسجد الجواد(ع) تهران برگزار می‌شد و تا آن جا که یادم هست در این جلسه بحث بانکداری اسلامی مطرح می‌شد. وقتی هم که این جلسه تمام می‌شد، بلافاصله به جلسه تفسیر در جایی دیگر می‌رفتیم. جلسات تفسیر هر هفته برگزار می‌شد و چون مکان برگزاری آن هم اطراف منطقه قلهک بود، مخاطب این جلسه عموما بازاری‌ها بودند. البته مدتی که رژیم شاه با برپایی این جلسات مخالفت می‌کرد، برحسب اجبار و شرایطی که وجود داشت، این جلسات به طور مخفیانه در منازل برخی افراد برگزار می‌شد.

از برخى آیات دیگر نیز همین معنى به خوبى استفاده مى شود , در همه این آیات آنچه در رابطه انسان و جهان نفى شده و (( نبایستنى )) تلقى شده , اینست كه دنیا (( نهایت آرزو )) و شیئى كه به آن (( رضایت )) داده شده و به آن قناعت شده است , شیئى كه مایه (( دلخوشى )) و سرگرمى است و آدمى (( آرامش )) خویش را در آن مى خواهد بیابد , واقع شود . این شكل رابطه است كه به جاى اینكه دنیا را مورد بهره بردارى انسان قرار دهد انسان را قربانى ساخته و از انسانیت ساقط كرده است .

در نهج البلاغه نیز به پیروى از قرآن به همین دو دسته بر مى خوریم , دسته اول كه بیشترین آنها است با موشكافیهائى دقیق و تشبیهات و كنایات و استعاراتى بلیغ و آهنگى موثر , ناپایدارى جهان و غیر قابل دلبستگى آن , تشریح شده است . و دسته دوم نتیجه گیرى است كه عینا همان نتیجه گیرى قرآن است . در خطبه 32 مردم را ابتداء به دو گروه تقسیم مى كند : اهل دنیا و اهل آخرت , اهل دنیا به نوبه خود به چهار گروه تقسیم شده اند :

گروه اول مردمى آرام و گوسفند صفت مى باشند , و هیچگونه تباهكارى نه به صورت زور و تظاهر و نه به صورت فریب و زیر پرده , از آنها دیده نمى شود , ولى تنها به این دلیل كه عرضه اش را ندارند , اینها آرزویش را دارند , اما قدرتش را ندارند .

گروه دوم هم آرزویش را دارند و هم همت و قدرتش را , دامن به كمر زده , پول و ثروت گرد مى آرند , یا قدرت و حكومت به چنگ مى آورند , و یا مقاماتى را اشغال مى كنند و از هیچ فسادى كوتاهى نمى كنند .

گروه سوم گرگانى هستند كه در لباس گوسفند , جو فروشانى هستند گندم نما , اهل دنیا , اما در سیماى اهل آخرت , سرها را به علامت قدس فرو مى افكنند , گامها را كوتاه بر مى دارند , جامه را بالا مى زنند , در میان مردم آنچنان ظاهر مى شوند كه اعتمادها را به خود جلب كنند و مرجع امانات مردم قرار گیرند .

گروه چهارم در حسرت آقائى و ریاست به سر مى برند و در آتش این آرزو مى سوزند اما حقارت نفس , آنان را خانه نشین كرده است و براى اینكه پرده روى این حقارت بكشند , به لباس اهل زهد در مى آیند .

على (ع) این چهار گروه را على رغم اختلافاتیكه از نظر برخوردارى و محرومیت , و از نظر روش و سبك , و از نظر روحیه دارند جمعا یك گروه مى داند : اهل دنیا , چرا ؟ براى اینكه همه آنها در یك خصیصه مشتركند : و آن اینكه همه آنها مرغانى هستند كه به نحوى , مادیات دنیا آنها را شكار كرده و از رفتار و پرواز انداخته است , انسانهائى هستند اسیر و برده .


پی نوشت:
سیرى درنهج البلاغه ( صفحه : 280-281)

دو امتیاز
كلمات امیرالمومنین (ع) از قدیم ترین ایام با دو امتیاز همراه بوده است و با این دو امتیاز شناخته مى شده است : یكى فصاحت و بلاغت , و دیگر چند جانبه بودن و به اصطلاح امروز چند بعدى بودن . هر یك از این دو امتیاز به تنهایى كافى است كه به كلمات على (ع) ارزش فراوان بدهد , ولى توام شدن این دو با یكدیگر یعنى اینكه سخنى در مسیرها و میدانهاى مختلف و احیانا متضاد رفته و در عین حال كمال فصاحت و بلاغت خود را در همه آنها حفظ كرده باشد , سخن على (ع) را قریب به حد اعجاز قرار داده است و به همین جهت سخن على در حد وسط كلام مخلوق و كلام خالق قرار گرفته است و درباره اش گفته اند : ((فوق كلام المخلوق و دون كلام الخالق)) !

زیبایى
این امتیاز نهج البلاغه براى فردى كه سخن شناس باشد و زیبایى سخن را درك كند نیاز به توضیح و توصیف ندارد , اساسا زیبایى درك كردنى است نه وصف كردنى . نهج البلاغه پس از نزدیك چهارده قرن براى شنونده امروز همان لطف و حلاوت و گیرندگى و جذابیت را دارد كه براى مردم آنروز داشته است , ما نمى خواهیم در مقام اثبات این مطلب برآئیم , به تناسب بحث و گفتگویى درباره تاثیر و نفوذ سخن على در دلها و در برانگیختن اعجابها كه از زمان خود آنحضرت تا امروز با این همه تحولات و تغییراتى كه در فكرها و ذوقها پیدا شده , ادامه دارد , انجام مى دهیم و از زمان خود آنحضرت آغاز مى كنیم :



یاران على (ع) خصوصا آنان كه از سخنورى بهره اى داشتند شیفته سخنانش بودند , ابن عباس یكى از آنهاست . ابن عباس آنچنانكه (( جاحظ )) در (( البیان و التبیین )) نقل مى كند خود خطیبى زبردست بوده است (1) .

وى اشتیاق خود را به شنیدن سخنان على (ع) و لذت بردن خویش را از سخنان نغز آن حضرت كتمان نمى كرده است , چنان كه هنگامى كه على (ع) خطبه معروف شقشقیه را انشاء فرمود ابن عباس حضور داشت , در این بین , مردى از اهل سواد كوفه نامه اى كه مشتمل بر مسائلى بود به دست آن حضرت داد و سخن قطع شد . على علیه السلام پس از قرائت آن نامه با آنكه ابن عباس تقاضا كرد سخن را ادامه دهد ادامه نداد , ابن عباس گفت هرگز در عمر خود از سخنى متاسف نشدم آنچنانكه بر قطع این سخن متاسف شدم .

ابن عباس در مورد یكى از نامه هاى كوتاه على كه به عنوان خودش صادر شده مى گوید : (( بعد از سخن پیامبر اكرم (ص) از هیچ سخنى به اندازه این سخن سود نبردم )) (2) .

معاویه بن ابى سفیان كه سرسخت ترین دشمنان وى بود به زیبایى و فصاحت خارق العاده سخن او معترف بود .محقن بن ابى محقن به على (ع) پشت مى كند و به معاویه رو مى آورد و براى این كه دل معاویه را كه از كینه على (ع) مى جوشد خرسند سازد گفت : از نزد بى زبانترین مردم به نزد تو آمدم .

آنچنان این چاپلوسى مشمئز كننده بود كه خود معاویه او را ادب كرد . گفت : واى بر تو ! على بى زبانترین افراد است ؟ ! قریش پیش از على از فصاحت آگاهى نداشت , على به قریش درس فصاحت آموخت .

اعتراف تلخ
ما شیعیان باید اعتراف كنیم كه بیش از دیگران درباره كسى كه افتخار نام پیروى او را داریم ظلم و لااقل كوتاهى كرده ایم , اساسا كوتاهی هاى ما ظلم است . ما نخواسته و یا نتوانسته ایم على را بشناسیم , بیشتر مساعى ما درباره تنصیصات رسول اكرم (ص) درباره على علیه السلام و سب و شتم كسانى است كه این نصوص را نادیده گرفته اند بوده است نه درباره شخصیت عینى مولا على . غافل از اینكه این مشكى كه عطار الهى بحق معرف اوست خود بوى دلاویزى دارد و بیش از هر چیز لازم است مشامها را با این بوى خوش آشنا كرد یعنى باید آشنا بود و آشنا كرد , معرفى عطار الهى به این منظور بوده كه مردم با بوى خوش آن آشنا شوند نه اینكه به گفته عطار قناعت ورزند و تمام وقت خویش را صرف بحث در معرفى وى كنند نه آشنائى با او .

آیا اگر نهج البلاغه از دیگران مى بود با او همین گونه رفتار مى شد ؟ كشور ایران كانون شیعیان على (ع) است و مردم ایران فارسى زبانند شما نگاهى به شرحها و ترجمه هاى فارسى نهج البلاغه بیافكنید و آنگاه درباره كارنامه خودمان قضاوت كنید .

بطور كلى اخبار و احادیث شیعى , و همچنین دعاهاى شیعى , از نظر معارف الهى و همچنین از نظر سایر مضامین , با اخبار و احادیث و دعاهاى مسلمانان غیر شیعى , قابل مقایسه نیست , مسائلى كه در اصول كافى یا توحید صدوق یا احتجاج طبرسى مطرح است , در هیچ كتاب غیر شیعى مطرح نیست . آنچه در كتب غیر شیعى , در این زمینه مطرح است احیانا مسائلى است كه میتوان گفت قطعا مجعول است زیرا بر خلاف نصوص و اصول قرآنى است و بوى تجسیم و تشبیه مى دهد . اخیرا هاشم معروف حسنى در كتابى كه به نام ((دراسات فى الكافى للكلینى و الصحیح للبخارى)) تالیف كرده است ابتكار خوبى به خرج داده , مقایسه مختصرى میان صحیح بخارى و كافى كلینى از نظر روایات مربوط به الهیات به عمل آورده است .

پی نوشت:
سیرى درنهج البلاغه ( صفحه : 38-40

خلاصه اینكه سخن در این نیست كه آیا بشر قادر است پا از تعلیمات اولیاء وحى فراتر بگذارد یا نه ؟ معاذ الله فراترى وجود ندارد , آنچه بوسیله وحى و خاندان وحى رسیده است آخرین حد صعود و كمال معارف الهى است , سخن در استعداد عقل و اندیشه بشرى است كه مى تواند با ارائه اصول و مبادى این مسائل , سیر علمى و عقلى بكند یا نه ؟ (رجوع شود به مقدمه جلد پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم) .

اما مساله دعوت قرآن به تحقیق و مطالعه در طبیعت و وسیله بودن طبیعت براى شناختن خدا و ماوراء طبیعت . در اینكه توجه دادن فكر بشر به طبیعت و پدیده هاى خلقت به عنوان آیات معرفت الهى یكى از اصول اساسى تعلیمات قرآن است و قرآن اصرار و ابرام فوق العاده دارد كه مردم , زمین و آسمان و گیاه و حیوان و انسان را كاوش كنند و مورد جستجوى علمى قرار دهند جاى سخن نیست , و در اینكه مسلمین در این راه آنطور كه شایسته بود گام برنداشتند باز جاى شك نیست . شاید علت اصلى این كندى همان فلسفه یونان بود كه قیاسى و تعقلى محض بود و حتى در طبیعیات هم از این روش استفاده مى كرد , البته همانطور كه تاریخ علوم گواهى مى دهد دانشمندان اسلامى روش تجربى را مانند یونانیان بكلى به دور نیفكندند , مسلمین مبتكر و مخترع اولى روش تجربى به شمار مى روند , اروپا برخلاف آنچه معروف شده است مبتكر این روش نیست بلكه دنباله رو مسلمین است .

ارزش مطالعه در آثار و آیات
با همه اینها یك نكته قابل تامل است و آن اینكه اهتمام عظیم قرآن به مطالعه در مخلوقات زمینى و آسمانى , آیا به این صورت است كه هر گونه راه دیگر را باطل شناخته است ؟ یا قرآن همچنانكه مردم را به مطالعه (( آیات )) خدا دعوت كرده است به نوعى دیگر تفكر نیز دعوت كرده است ؟ اساسا ارزش مطالعه در مخلوقات و آثار آفرینش از نظر كمك به معارفى كه مطلوب قرآن است و در این كتاب بزرگ آسمانى بدانها اشاره یا تصریح شده است چقدر است ؟

حقیقت این است كه میزان كمكى كه مطالعه در آثار آفرینش مى تواند بكند نسبت به مسائلى كه صریحا قرآن كریم آنها را عنوان كرده است اندك است . قرآن مسائلى در الهیات مطرح كرده كه بهیچوجه با مطالعه در طبیعت و خلقت قابل تحقیق نیست .

ارزش مطالعه در آثار آفرینش این قدر است كه به روشنى ثابت مى كند قوه مدبر و حكیم و علیمى جهان را تدبیر مى كند , آئینه بودن جهان از نظر حسى و تجربى همین اندازه است كه طبیعت ماورائى دارد و دست توانا و دانائى كارخانه جهان را مى گرداند .ولى قرآن براى بشر به این اندازه قانع نیست كه بداند دست توانا و دانا و حكیم و علیمى جهان را اداره مى كند , این مطلب درباره سایر كتب آسمانى شاید صدق كند , اما درباره قرآن كه آخرین پیام آسمانى است و مطالب زیادى درباره خدا و ماوراء طبیعت طرح كرده است , به هیچ وجه صدق نمى كند .

پی نوشت:
سیرى درنهج البلاغه جلد( صفحه : 51-53)

ترسیم چهره عبادت و عباد در نهج البلاغه
در فصل پیش طرز تلقى ((نهج البلاغه)) از عبادت بیان شد , معلوم شد كه از نظر نهج البلاغه , عبادت تنها انجام یك سلسله اعمال خشك و بى روح نیست . اعمال بدنى صورت و پیكره عبادت است , روح و معنى چیز دیگر است , اعمال بدنى آنگاه زنده و جاندار است و شایسته نام واقعى عبادت است كه با آن روح و معنى توام باشد . عبادت واقعى نوعى خروج و انتقال از دنیاى سه بعدى و قدم نهادن در دنیائى دیگر است , دنیائى كه به نوبه خود پر است از جوشش و جنبش , و از واردات قلبى و لذتهاى خاص به خود .

در نهج البلاغه مطالب مربوط به اهل سلوك و عبادت فراوان آمده است , به عبارت دیگر : ترسیمها از چهره عبادت و عبادت پیشگان شده است گاهى سیماى عباد و سلاك از نظر شب زنده داریها , خوف و خشیتها , شوق و لذتها , سوز و گدازها , آه و ناله ها , تلاوت قرآنها ترسیم و نقاشى شده است , گاهى واردات قلبى و عنایات غیبى كه در پرتو عبادت و مراقبه و جهاد نفس نصیب شان مى گردد بیان شده است , گاهى تاثیر عبادت از نظر (( گناه زدائى )) و محو آثار تیره گناهان مورد بحث قرار گرفته است , گاهى به اثر عبادت از نظر درمان پاره اى از بیماریهاى اخلاقى و عقده هاى روانى اشاره شده است و گاهى ذكرى از لذتها و بهجت هاى خالص و بى شائبه و بى رقیب عباد و زهاد و سالكان راه به میان آمده است .

شب زنده داریها :
(( اما اللیل فصافون اقدامهم تالین لاجزاء القرآن یرتلونه ترتیلا یحزنون به انفسهم و یستثیرون به دواء دائهم فاذا مروا بایه فیها تشویق ركنوا الیها طمعا و تطلعت نفوسهم الیها شوقا و ظنوا انها نصب اعینهم , و اذا مروا بایه فیها تخویف اصغوا الیها مسامع قلوبهم و ظنوا ان زفیر جهنم و شهیقها فى اصول آذانهم , فهم حانون على اوساطهم , مفترشون لجباههم و اكفهم و ركبهم و اطراف اقدامهم یطلبون الى الله تعالى فكاك رقابهم , و اما النهار فحلماء علماء ابرار اتقیاء )) (خطبه 191) .

شبها پاهاى خود را براى عبادت جفت مى كنند , آیات قرآن را با آرامى و شمرده شمرده تلاوت مى نمایند , با زمزمه آن آیات و دقت در معنى آنها غمى عارفانه در دل خود ایجاد مى كنند و دواى دردهاى خویش را بدین وسیله ظاهر مى سازند , هر چه از زبان قرآن مى شنوند مثل اینست كه به چشم مى بینند , هر گاه به آیه اى از آیات رحمت مى رسند بدان طمع مى بندند و قلبشان از شوق لبریز مى گردد , چنین مى نماید كه نصب العین آنها است , و چون به آیه اى از آیات قهر و غضب مى رسند بدان گوش فرا مى دهند و مانند اینست كه آهنگ بالا و پایین رفتن شعله هاى جهنم به گوششان مى رسد , كمرها را به عبادت خم كرده پیشانیها و كف دستها و زانوها و سر انگشت پاها به خاك مى سایند و از خداوند آزادى خویش را مى طلبند , همین ها كه چنین شب زنده دارى مى كنند و تا این حد روح شان به دنیاى دیگر پیوسته است , روزها مردانى هستند اجتماعى , بردبار , دانا , نیك و پارسا .

آخرین جستجو ها

دلنوشته های یک واحد انسان urcilcieprud فکرهای منفی رو جارو بزن فرهنگی ادبی علمی آموزشی صدای سکوت من st0ry-of-a-gir glitenrougpo Cozy NHL Nashville Predators Jerseys Wholesale, 100% Cotton Made. مجله فارسی پیشگامان زارچ|اینترنت adsl |پیشگامان کویریزد